سلام خسته نباشید .
روز جمعه راه افتادیم تو قطار من و 3نفر از مشهد الرضا یک نفر هم توی تهران منتظرمان بود.
ساعت 3 صبح رسیدیم تهران آلاخون والاخون چون قرار بود ساعت 9 بریم همایش
ساعت حدود 4 به دیگر دوستمان در تهران ملحق شده و به سمت مرقد مطهر امام راهی شدیم.
بعد از زیارت امام به سمت قبر مبارک شهید چمران رفتیم پیاده روی از حرم تا مزار شهید چمران حال خوشی را ایجاد کرد تا به قبر ش رسیدیم .بعد از دقایقی راز ونیاز نوشتن متنی بر مزارش سر گذاشته مدد از او گرفتیم
و خداوند عنایتی نمود و این اشعار به زبان آمد.
معین روح الله را زائریم
میان خود و مصطفی حائلیم
برای مصطفی بودن و چمران شدن
هم چو خودش وظیفه را قائلیم.
از انجا با مترو به سمت بزرگراه شهید چمران و سالن همایشهای بین المللی صدا و سیما. ساعت حدودا 9 رسیدیم کارتهای وردی چک شد و ورودی به سالن همایش یه سری کتب شهید چمران و عکسهایی از شهید و میزهای صبحانه .بعد از صرف صبحانه و آشنایی با جناب آقای مهدی محقق نویسنده و محقق گرانقدر وارد به سالن شده و حدود 9-30 دقیقه قاری شروع به تلاوت قرآن کرد شاید هم آقای سلطانی که مجری است در خواست کرد آقای قاری بین بالا و بعد از اون آقای قربان حسینی دبیر همایش و آقای مهندس چمران رئیس همایش .
به ایراد سخنرانی ژرداختند. بعد هم یکی یکی یک لبنانی و یک ایرانی و ما هم مشغول به شنیدن .
در راه تهران به پیشنهاد آقای قاسمی (موسس مجمع جوانان شهید چمران)متنی را تهیه کرده بودیم که اگر مقدور شد قرائت کنیم.
بعد از رایزنی های لازم اجازه خواندن متن داده شد و موقع نماز و استراحت .
بعد از خوردن نهار و صحبت با چند همراه و همرزم شهید و جلسه با لبنانی های حاضر در همایش و همسر شهید که توسط همسر شهید مجمع ما و بنده معرفی شدیم به برادران لبنانی پارت دوم همایش آغاز شد .
دوباره قرآن آقای قربان حسینی (دبیر همایش) ومهندس چمران و یک لبنانی و نوبت به ما رسید بعد از مقدمه ای که مجری همایش آقای سلطانی گفتند . بنده به پشت تریبون رفتم و متن را خیلی مختصر خواندم .صوت صحبتهایم را به درخواست شما میگذارم؟!؟!
بعد هم باز یک لبنانی و یک ایرانی تا اتمام همایش .
این در روز همایش بود که اصل بود اما روز دوم که در شورای شهر و سازمان ملی جوانان مرکزیو وزارت ارشاد بود برای بعد ان شاءالله .
در ژایان چند تا عکس براتون میذاریم از همایش که خودم و هیئت اعزامی هستیم
والسام نامه ما شد تمام
متن یا صوت صحبتهایم را بریتان میگذارم اگر بخواهید.هر چند که تحفه ای نیست.
سلام
بابا کی میگه شهدا نمی ترسیدند .کی میگه سردارانی مثل چمران و کاوه و برونسی و اینها نمیترسیدند .
مافقط از جنگ یاد گرفتیم که خودی ها رو قوی و دشمن رو ضعیف نشون بدیم.
این نیست .
من می خوام بگم حتما کاوه می ترسید حتما چمران میترسید .حتما برونسی می ترسید .
بله می ترسیدن.
همشون هم میترسیدن.
کاوه م یترسید از این که نکنه عملیات لو بره ویه عالم بچه های عملیات تیکه پاره بشن نتونه فردای قیامت جواب بده .
چمران می ترسید از اینکه نکنه یه لحظه خدا فراموشش کنه ،ولش کنه .برونسی می ترسید از اینکه نکنه بچه ها برای عملیات فردا روحیه خوبی برای جنگ نداشته باشن
اصالا شهدا مگه مومن نیستن .
حدیث میگه مومن مومن نمیشه تا بین خوف(ترس) رجا(امید) باشه
برا همین برونسی وقتی گیر میکرد می ترسید عملیات لو بره دورکعت نماز میخوند به امید کمک فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت هم کمکش میکرد.
کاوه از خدا م یترسید برا همین همه ازش میترسیدند چون حضرت فرمود بترس از ظلم کردن به کسی که غیر خدا یاری نداره
چمران می ترسید که بچه های چریک(بچه های عملیات جنگهای نامنظم)مزاحم پروازش بشن که نتونه پر بکشه بره جایی که باید.
بله خودی ها هم ضعیف بودند اما در مقابل خدا . و دشمن هم قوی بود (فکر میکرد )در مقابل خدا و وعده خدا اینه که هرکی خودشو ضعیف بگیره قویش کنه و هر کی قوی بگیره ضعیفش کنه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لازمه ها
خذوه فغلوه ثم الجحیم صلوه ثم فی سلسلة ذرعها سبعین ذراعا فاسلکوه انه لا یومن بالله العظیم
و لقد کتبنا فی الذبور ان الارض یرثها عبادی الصالحون.