مردی است، مرد.
ملاک است. ملاکی که با میزان همخوانی دارد. میزان علی است. مردم او را بهعنوان ملاک میشناسند. میدانند که او راه خطا نمیرود. پیمغبر(ص) درباره او فرمودند: هرگاه بین دو کار مخیر شده، حتما نزدیک به خیر و صلاح را انتخاب کرده است. زمان پیامبر را دیده، با ایشان در خانه شخصی به نام اَرقَم آشنا شده، در آنجا با دین اسلام آشنا شده و مسلمان هم شده است. آن گاه محضر پیامبرش را ترک کرده و به سوی خانه برمیگردد.
اولین کارش را در تبلیغ دین قرار میدهد. پدر و مادرش را با اسلام آشنا میکند و آنها هم مسلمان میشوند. تبلیغ دین را از روز اول دینداریاش شروع کرد و تا آخرین روزهای عمر خود در صفین آن را ترک نکرد.
مخالفان پیامبر(ص) خبردار میشوند که او، پدر، مادر و برادرش عبدا... مسلمان شدهاند. شروع میکنند به شکنجه کردن. اول پدر شهید میشود؛ اولین شهید دین اسلام. دوم مادر شهید میشود. نوبت به خود او میرسد. هر چه شکنجهاش میکنند. دست از اسلامش برنمیدارد. دست از آرمانش برنمیدارد. تازه مسلمان است؛ اما مسلمان مستقیم. مانند کوهی که هر بادی او را تکان نمیدهد. وقتی کافران از مسیر شکنجه ناامید میشوند تا او را حداقل به فحاشی پیامبر(ص) وادارند، تصمیم میگیرند تا او را در آتش اندازند و زنده زنده بسوزانند. آتش فراهم میشود، گُر میگیرد، گرم میشود. هوا هم گرم است. ریگ بیابان به تنهایی برای سوختن بس است؛ اما ضمیمه شده به آتش افروختهای که میخواهد انسان بسوزاند. جسم جانباز شکنجه دیده را بلند میکنند. به سمت آتش میبرند. نزدیک میشود به آتش. شهادتین را برلب میخواند. آماده دیدار خدا میشود. آماده پرواز میشود. در آتش میافتد... .
ثانیهها میگذرد و همه کافران منتظر فریادهای غریبانه او هستند تا سوختنش را به نظاره بنشینند. صدایی نیامد. فریادی بلند نشد. ناگاه دیدند بدون ذرهای صدمه از آتش بیرون آمد و آتش بر او کارگر نشد. آری پیامبر وقتی دیدند عمار 48 ساله اینگونه صبر پیشه کرد. اجازه ندادند آتش او را بسوزاند و زمانی که در آتش افتاد، پیامبر دعا کردند: «خدایا همانطور که آتش را بر ابراهیم سرد و سلامت کردی، بر عمار هم سرد و سلامت بگردان.»
عمار، باقیمانده قومی است معتقد، آخرین نفر این قوم باید بماند. باید محافظت بشود. پس او را نگهمیدارند؛ ولی برای اینکه ثابت کند ثابتقدم است باید امتحان بدهد. در ناملایمات قرار بگیرد. به او غذا ندهند، او را بایکوت بکنند. تازیانهاش بزنند. پدر و مادرش را جلوی چشمانش شهید کنند. هم ساواک پیش از حکومت پیغمبر(ص) را ببیند و هم شکنجههایشان را تا اینها امتحانی باشد برای نابترشدن عمار و امتحانی سختتر برای بعدهای عمار... .
پیامبر، عمار را میخواهد برای علی. او را ملاک شناخت جبهههای حق و باطل میداند. تا جایی که میگوید عمار تو را جمعیت یاغی میکُشد. عمار، گوش به حرف معمار دین میکند. روز قبل از شهادت عمار، امیرالمؤمنین(ع) خطاب به او میگویند: «عمار، تو خوب برادر و رفیقی برای ما بودی، خدا تو را جزای خیر دهد.» عمار در جواب عرض میکند: «یا علی! بر مبنای بصیرتی که پیامبر به من دادند، از تو پیروی میکنم.» روزی پیامبر(ص) به من فرمودند: «عمار بعد از من فتنهای در میگیرد در زمان فتنه با علی باش که او با حق است و حق با او.»معمار کبیر حکومت اسلامی، علی(ع) را همچون خورشید درخشان در بین یاران خود به عمار معرفی میکند تا بداند بعد از او نباید از جانشینش مفارقت کند و عمار عمل میکند، خواسته رهبرش را.
امتحان سخت عمار وقتی شروع میشود که با امتیاز شکنجه زمان حکومت کفار در مکه و امتیاز مقدم بودن در اسلام و خیلی امتیازهای دنیایی دیگر، همه علی را که به اصرار خلیفه کردهاند، ترک میکنند. جمل، راه میاندازند و صفین شروع میکنند. او که تبلیغ دین را از ابتدای دین وظیفه خود دانسته، شروع میکند به تبیین جایگاه امیرالمؤمنین(ع) و علی را به مردم میشناساند. میگوید که علی، قرآن ناطق است. او را پیروی کنید، ولی حیف که در نهمین روز از صفر در جنگ صفین این سردار سپاه اسلام شهید میشود. عمار شهیدانه میرود و عبرت تاریخ، ما را به عمار شدن فرا میخواند.
میرزای قمی
این نوشته در تاریخ 21 آذر 1392 در روزنامه شهرآرا به چاپ رسیده است