سلام
خسته نباشید چند شب قبل برای عروسی یکی از اقوام دعوت بودیم و رفتیم جاتون خالی اما یک اتفاق جالب برام اتفاق افتاد که درس عبرتی شد برام
براتون نقل میکنم امید وارم شما هم استفاده کنید
وقتی آماده شام شدیم و غذا رو آوردن (البته از قبل سالاد رو میز ها بود)اولین بشقاب هایی که اومد بشقاب خورش فسنجون بود البته چند نفره نه دونفره یعنی تو کاسه های بزرگی که معمولا توش آش میریزن فسنجون آوردن- ما قوم عروس بودیم و مادر عروس دختر عموم بود و پدر عروس هم هرچند انسان بسیار مومن متدین وبا شرافتی است اما شهرستانی است .-خلاصه بعد از آوردن فسنجون ما فکر کردیم اول که غذا همینه و خوشحال شدم که به به چه شام ساده ای و حقیقتا خوشحال شدم. اما بعد چند دقیقه دیدیم که ظرفهای جوجه آمد که در هر ظرف سه سیخ جوجه قرار داشت و مسئولین پذیرایی بلند بلند می گفتن که این ها شش نفره است یعنی هر کس نصف سیخ اینجا بود که من با خودم فکر کردم که (البته با کمک شیطون )بله دیگه شهرستانی بودن باید یک جایی خودش رو نشون بده و می گفتم در ذهنم که مرد حسابی فسنجون نمی اوردی به جاش نفری یه سیخ میدادی ملت جوجه می خوردن آبروت بیشتر به جا بود. در همین حال که من داشتم این افکار را در ذهن مطالعه کرده ومی پروراندم ناگهان با غذایی برخورد کردم که تا به حال در چند ده سال زندگیم ندیده بودم و اون رولت گوشت بود که امد سر میز غذا خوری بعد هم برنج لوبیا پلو وبعد هم برنج ساده(سفید) و خلاصه یک پذیرایی بسیار عالی از هر جهت که فکرش رو بکنی و من اونجا که مشغول بودم وفکر نمی کردم اما شب وقتی داشتم برمی گشتم خونه همین طور که داشتم فکر می کردم به این نتیجه رسیدم که انسان نباید عجولانه فکر کنه و زود تر از وقتش مطلبی رو اثبات کنه و نصف سیخ گفتن پذیرایی کنندگان رو حمل به شهرستانی بودن صاحب مهمانی کنه (البته می دونم که من و شما ان شاءالله در همه موارد سعی خواهیم کرد که عجولانه تصمیم نگیریم و یا حرکتی نکنیم.)
یا علی!