این پست باید عرض کنم خدمت دوستان که چرا گرسنگی در نزد ارباب مطلق عالم او که کوس لمن الملک الیوم را سر داده است ارزشمند تر است
مطلب قدری دقیقه ان شاءالله که از پسش بر بیام .
اولا:
شنیدید که مرغ بام ملکوتم نیم از عالم خاک چندروزی قفسی ساخته اند از بدنم
اگر دقت داشته باشیم به این شعر عظیم القدر می فهمیم که ما اهل این دنیا نیستیم یعنی ما از دو بعد کاملا متفاوت جسم و روح برخورداریم و باید بدانیم که عوالم این دو بعد هم فرق می کند.
دوما:
اصل و اساس انسان و قوام انسان به روح است وبه جسم نیست (کوتاه دلیل اینکه هر 7 سال یک مرتبه تمام سلولهای بدن خاکی ازبین می روند و سلولهای نو جایشان را می گیرند اما همچنان انسان انسان است)
سوما :
سنخیت روح با علم ملکوت است و سنخیت جسم با علم ملک(میم ضمه دارد) (عالم ملک یعنی ماده و عالم ظاهر و عالم طبیعت،عالم ملکوت یعنی عالم مجردات و عالم باطن و عالم ماوراءالطبیعة)(اینجا یکی از قدرت نمایی های خداست که چه گونه دو سنخیت کاملا متفاوت را باهم جمع کرده است؟؟)
چهارما:
با مردن جسم متلاشی شده از بین میرود و در دنیا می ماند اما روح از بین نمیرود و به کار خود ادامه می دهد (سیر مراحل عالم ملکوت را انجام میدهد )(سنگین نشد؟؟؟؟؟تا اینجا فهمیدید؟؟؟؟اینو فهمیدید؟؟؟؟؟)
اینا همه رو می دونستید؟
حالا اصل بحث اینه که این روح به کار خودش باید ادامه بدهد و می دهد اما این جسم را در اختیارش گذاشته اند تا مرکب خوبی باشد و راهوار به سمت مقاصد ملکوتی خود برسد (و در این قسمت مجبور است که برسد چون هر کسی کو دور مند از اصل خویش ///باز جوید روزگار وصل خویش به ضمیمه و نفخت فیه من روحی) (ببخشید اگه توضیح لازم داره بگید بیشتر توضیح بده دیگه)
پس در نتیجه هر عملی که بعد جسمانی و ملکی انسان را تقویت کند او را از بعد روحی و ملکوتی می اندازد و دور می کند و هر عملی که انسان را در بعد روحی و ملکوتی تقویت کند بعد مادی و جسمی و ملکی رو تضعیف میکند (دقت داشته باشید می گوییم بعد جسمی را تضعیف می کند نه خود جسم را )
خب نتیجه این همه توضیح و اول ودوم کردن ها می شود این:
خوردن و آشامیدن از مظاهر ماده و جسم و ملک است پس اگر از حد بگذرد انسان را از بعد روحی و ملکوتی دور می کند لذا در روایات داریم (نمی گم کدام امام که کنعانی عزیز بزرگوار که به در خواست ایشان ادامه دادم راناراحت نکرده باشم) :طعم ایمان را نمی چشد کسی که شکم بارگی کند
پس نتیجه آخر اینکه خداوند روزه را برای ما قرار داد که به وسیله آن از مظاهر مادی عالم دور بشویم و به او نزدیک ونزدیکتر ان شاءالله
زبان من الکن اگه لازم به توضیح است در خدمتم
یاعلی
سلام می دونم خیلی ضایع است که بعده این همه وقت اومد م حتی شما ها می گین چه آدم پر رویی!!!!!!!
اما این دفعه فقط یه شعر آوردم درد دل اسیدی بخونین بسوزین برا خودتون لا اقل به فکر راه چاره با شین....
ای جماعت، چطوره حالاتتون
قربون اون فهم و کمالاتتون
گردنتون پیش کسی خمنشه
از سربنده، سایهتون کمنشه
راز و نیاز و بندگیتون درست
حساب کتاب زندگیتون درست
بنده میشم غلام دربستتون
پیش کسی دراز نشه دستتون
از لبتون خنده فراری نشه
خدا نکرده، اشکی جاری نشه
باز، یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما، دلم گرفته امروز
راست و حسینیش، نمیدونم چرا
بینی و بینیش، نمیدونم چرا
خلافامون از سراختلاف نیست
خلاف خلافه، توش خطا خلاف نیست
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمیدن، مثل قدیما، دوستا
شاپرکها به نیش مجهز شدن
غریب گزا هم آشناگز شدن
تنگ غروب، که شهر پرشد از «رپ»
ما موندیم و یه کوچه علی چپ
خورشیده مینشست که ما پاشدیم
رفتیم و گم شدیم و پیدا شدیم
رفتیم و چرخی دور میدون زدیم
ماه که در اومد، به بیابون زدیم
آخ که بیابون چه شبایی داره
شب تو بیابون چه صفایی داره
شب تو بیابون خدا بساط کن
اون جا بشین با خودت اختلاط کن
دل که نلرزه، جز یه مشت گل نیست
دلی که توش غصه نباشه، دل نیست
این در و اون در زدناش قشنگه
به سیم آخر زدناش قشنگه
دلم گرفته بود وغصه داشتم
منم براش سنگ تموم گذاشتم
نصفه شبی،به کوه تکیه کردم
نشستم و تا صبح گریه کردم
سجل و مدرک نمیخواد که گریه
دستک و دنبک نمیخواد که گریه
رولبمون همیشه خنده پیداست
میخندیم،اما دلمون کربلاست
ساعت الان حدود چهار و نیمه
غصه نخور دادش، خدا کریمه
شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن، دلم شکسته است
آدم دلشکسته، بش خرج نیست
شعر شکسته بسته، بش خرج نست
جیکجیک مستونم که بود برادر
فکر زمستونم نبود برادر
تا که میفته دندونهای شیری
روی سرت میشینه برف پیری
کمیسیون مرگ میشه تشکیل
درو میشن بزرگترای فامیل
از جمع بچهها، بیرون باید رفت
مجلس ختم این و اون باید رفت
یه دفعه، همکلاسیها پیر میشن
همبازیها پیر و زمینگیر میشن
الک دولک، الاکلنگ و تیشه
تو ذهن آدما عتیقه میشه
لیلی و گرگم به هوا، دریغا
قایم باشک تو کوچهها، دریغا
رمق نمونده تا بریم صبح زود
پیاده تا امامزاده داود
بیحرمتی با معرفت درافتاد
یه باره نسل لوطیها ورافتاد
توی تنور خونهها کلوچه
بوی پیاز داغ توی کوچه
چطور شد؟ تموم شد، کجا رفت؟
مثل پرنده پر زد و هوا رفت
سرزده آفتاب از پشت بوم
ما موندیم و یه قصه ناتموم
بازم همون دوره بیسواتی
قربون اون حرفای عشق لاتی
قربون اون «مخلصتم، فداتم»
قربون اون «من خاک زیرپاتم»
قربون اون حافظ روی تاقچه
قربون حسن یوسف تو باغچه
قربون مردمی که مردم بودن
اهل صفا، اهل تبسم بودن
قربون اون دوره تردماغی
قربون اون تصنیف کوچهباغی
قربون دورهای که خوشبینی بود
تار سبیلها چک تضمینی بود
مردای ناب و اهل دل نداره
شهری که بوی کاهگل نداره
بوی خوش کباب و نون سنگک
عطر اقاقیا و یاس و پیچک
بوی گلاب و بوی دود اسفند
جمع قشنگ اشک شوق و لبخند
بوی خیار تازه،توی ایوون
تو سفرهای پر از پنیر و ریحون
بوی سلام گرم مرد خونه
تو حوض خونه، رقص هندوونه
بوی خوش کتابهای کاهی
تو امتحان کتبی و شفاهی
قدم زدن تو مرز خواب و رؤیا
خدا، خدا، خدا، خدا، خدایا!
آی جماعت، چطوره احوالتون؟
چی مونده از صفای پارسالتون؟
نگین فلانی از لطیفه خسته است
خداگواهه من دلم شکسته است
با خنده شماس که جون میگیرم
برای تکتک شما میمیرم
حتی اگه فقیر و بیپول باشید
دلم میخواد که شاد و شنگول باشید
خونههاتون چرا خوشآب و رنگ نیست؟
چیشده؟ خندهتون چرا قشنگ نیست؟
حرفهای گریهدار نمیپسندین؟
میخواین یه جوک بگم کمی بخندین؟
خوشا به حال اون که تو محلهش
هوای عاشقی زده به کلهش
کسی که قلبش اتصالی داره
میدونه عاشقی چه حالی داره
با این که سخته، بازدلنشینه
«تپش، تپش، وایاز تپش» همینه
رد وبدل که شد نگاه اول
بیرون میاد از سینه آه اول
دل میگه هرچیبش بگی فوتینا
خواب و خوراک و زندگی فوتینا
عاشق شدن شیدایی داره والا
«خاطرخواهی رسوایی داره» والا
وقتی طرف توکوچه پیدا میشه
توی دلت یه باره غوغا میشه
آرزوهات خیلی دورن انگاری
توی دلت، رخت میشون انگاری
صدای قلبت اون قدر بلنده
که دلبرت میشنوه و میخنده
دین و مرام و اعتقادت میره
اون که میخواستی بگی، یادت میره
میخوای بگی: «فدات بشم الهی»
میگی که: «خیلی مونده تا سهراهی؟»
میخوای بگی: «عاشقتم عزیزم»
میگی که: «من عاعاعاعا، چیچیزم!»
میخوای بگی: «بیام به خواستگاری؟»
میگی: «هوای خوبی داره ساری»
کوزه ضربه دیده بیترک نیست
حال طرف هم از تو بهترک نیست
میخواد بگه، «برات میمیرم اصغر!»
میگه «تمنا میکنم برادر!»
میخواد بگه: «بیا به خواستگاریم»
میگه که: «ما پلاک شصت وچاریم»
اول عشق و عاشقی نگاهه
نگاه مثل آب زیرکاهه
بین شماها عشقو میشه فهمید
از تونگاها، عشقو میشه فهمید
عشق، اخوی، آتیش زیردیگه
نگاه آدم که دروغ نمیگه
نگاه میگه: «عاشقتم به مولا
به قلب من خوشاومدی،بفرما»
حضور حضرت منیژه خاتون
چطوره حال بچه گربههاتون؟
برای اون دهان و چشم و ابرو
همیشه بنده بودهام دعاگو
زبس که رفته عشق، توی قلبم
نوشتم اسمتونو روی قلبم
خداگواهه تا شما نیایین
از تو گلوم، غذا نمیره پایین
شباهمهش یادشما میکنم
میرم به آسمون نیگا میکنم
شما رومثل ماه میکشم هی
شباهمیشه آه میکشم هی
کسی خبر نداره از قضایا
نه جیجی و نه مامی و نه پاپا
به جای ماریاکری و گوگوش
نوا رگریهدار میکنم گوش
«قشنگترین پیرهنتو تنت کن
تاج سرسروری تو سرت کن
چشماتو مست کن همهجا رو بشکن
الا دل ساده و عاشق من...»
دلم میخواد که از سرمحبت
به عشق من بدین جواب مثبت
بگین بله وگرنه دلگیر میشم
تو زندگی دچار تأخیر میشم
اگرجواب نه بیاد تو نامهت
خلاصه قهر، قهر تا قیامت!
فدای اون که نه نمیگه میشم
عاشق یک دختر دیگه میشم
تو بیلیاقتی اگر بگی نه
اند حماقتی اگر بگی نه
ببین تو آینه، آاخه این چه ریخته؟
مثل تو صدتا توی کوچه ریخته!
تو خانمی؟ تو خوشگلی؟ چه حرفا...
حرف زیادنزن، برو بینیم باااا...
بشین عزیز، پرت و پلا نگو مرد!
این مدلی نمیشه عاشقی کرد
تو هر دلی یه عشق، موندگاره
آدم که بیشتر از یه دل نداره
... درسته،دیگه توی شهر ما نیست
دلی که مثل کاروانسرا نیست
بازم همون دلای بچگیمون
دلای باصفای بچگیمون
یه چیز میگم، ایشالا دلخور نشین:
«قربون اون دلایتکسرنشین!»
این روزا عمر عاشقی دوروزه
ایشالا پیر عاشقی بسوزه
بلا به دور از این دلای عاشق
که جمعه عاشقند و شنبه فارغ!
گذاشته، روی میز من، یه پوشه
که اسم عشقهای بنده توشه
زری، پری،سکینه، زهره، سارا
وجیهه و ملیحه و ثریا
نگین و نازی و شهین و نسرین
مهین و مهری و پرند و پروین
چهارده فرشته و سه اختر
دولیلی و سه اشرف و دو آذر
سفید و سبزه، گندمی و زاغی
بلوند و قهوهای و پرکلاغی ...
هزار خانمند توی این لیست
با عدهای که اسمشون یادم نیست!
گذشت دورهای که ما یکی بود
خدا و عشق آدما یکی بود
نامه مجنون به حضور لیلی
میرسه اینترنتی و ایمیلی!
شیرین میره میشینه پیش فرهاد
روی چمن تو پارک بهجتآباد
زلفای رودابه دیگه بلند نیست
پله که هس، نیازی به کمند نیست
تو کوچه،غوغا میکنند و دعوا
چهار تا یوسف سر یک زلیخا!
نگاه عاشقانه بیفروغه
اگر میگن: «عاشقتم»، دروغه
تو کوچههای غربی صناعت
عشقو گرفتن از شما جماعت
کجا شد اون ظرافت و کرشمه
نگاه دزدکی کنار چشمه؟
کجا شد اون به شونه تکیه کردن
کنار جوب آب، گریه کردن؟
دلای بیافاده یادش به خیر
دخترکای ساده یادش به خیر
من از رکود عشق در خروشم
اگر دروغ میگم، بزن تو گوشم
تو قلب هیشکی عشق بیریا نیست
حجب و حیا تو چشم آدمانیست
کشته دلبرند وارتباطش
فقط برای برخی از نکاطش!
پرنده پر، کلاغه پر، صفا پر
صداقت، از وجود آدما، پر
دلا، قسم بخور، اگر که مردی
که دیگه گرد عاشقی نگردی
ما توی صحبت رک و راستیم داداش
عشق اگه اینه، ما نخواستیم داداش
حال کذایی به شما ارزونی
عشقریایی به شما ارزونی
زدم تو خال تون دوباره، آخجان!
حسابی حال تون گرفته شد، هان؟!
اینا که من میگم همهش شعاره
عشق و محبت شاخ و دم نداره
مهم فقط نحوه ارتباطه
اینه که این قدر سرش بساطه
ناز و ادا همیشه بوده جونم
حجب و حیا همیشه بوده جونم
آدمو تو فکر خیال گذاشتن
وقت قرار، آدمو قال گذاشتن
وعده این که: «من زن تو میشم،
وصله چاک پیرهن تو میشم».
حرفای داغ و پخته و تنوری
چه از طریق نامه یا حضوری
همیشه بوده توی عشق، حاضر
همینه دیگه خب به قول شاعر:
«با اون همه قد و بالاتو قربون
با اون همه قول و قرار وپیمون
که با من غمزده داشتی، رفتی»
تو کوچه تون بازمنو کاشتی، رفتی!
چقدر، مونده بیحساب و کتاب
نامه لاکتاب مون بیجواب
چقدر وعدههای بیسرانجام
چقدر توی کوچه، عرض اندام
چقدر حرفهای عاشقانه
چقدر آه و ناله شبانه
چقدر گریههای توی پستو
چقدر وصف خط و خال و ابرو
چقدر دزدکی سرک کشیدن
چقدر فحش و ناسزا شنیدن!
چقدر خوابهای، خوب و شیرین
چقدر، بعدخواب، ناله – نفرین!
خلاصه، عشق و عاشقی همینهاست
اما تو تعریفش همیشه دعواست
اگر دلت تپید و لایق شدی
عزیز من، بدون که عاشق شدی!
شهر بدون مرد، شهر درده
قربون شکل ماه هرچی مرده
قربون اون مردای دلشکسته
قربون اون دستای پینهبسته
مردای ده، مردای کاه و گندم
مردای ده، مردای خوان هشتم
مردای پشت کوه، مثل خورشید
تودلشون هزار جام جمشید
مردای سوخته زیر هرم آفتاب
مردای ناب و کمنظیر و کمیاب
کیسه چپقها به پرشالشون
لشکر بچهها به دنبالشون
بیل و کلنگشون همیشه براق
قلیونشون به راه، دماغشون چاق
صبح سحر پا میشن از رختخواب
یکسره روپان تا غروب آفتاب
چارتای رستمند به قدوقامت
هیکلشون توپ، تنشون سلامت
نبوده غیرگرده گلاشون
غبار اگر نشسته روکلاشون
کلامشون دعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشقشون بیریا
مردای نازدار، مرد شهرن
با خودشون هم این قبیله قهرن
مردای اخم و طعنه بیدلیل
مردای سرشکسته زن ذلیل
مردای دکترای حل جدول
مردای نقنقوی لوس تنبل
لعنت و نفرین میکنند به جاده
اگر برن چار تا قدم پیاده
مردای خواب تو ساعت اداری
تازه دو ساعتم اضافهکاری
توی رگاشون میکشه تنوره
تریگلیسیرید و قند و اوره
انگار آتیش گرفته ترمههاشون
همیشه تو همه سگرمههاشون
به زیردست، ترشی و عبوسی
به منشی اداره چاپلوسی
برای جستن از مظان شکها
دایرهالمعارف کلکها
بچه به دنیا میآرن با نذور
اغلبشون یه دونه اونهم به زور
پیش هم از عاطفه دم میزنن
پشت سر اما واسه هم میزنن
اینجا فقط مهم مقام و پسته
مردای شهری کارشون درسته
مشتی حسن، حال شما چطوره؟
حالت امسال شما چطوره؟
مشتی حسن کافر و دهری شدی
اومدی از دهات و شهری شدی
این چیه پاته؟ آخه گیوههات کوش؟
کی گفته دمپایی صندل بپوش؟
ای شده از قاطر خود منصرف
نمره پیکان تو، تهران - الف
شد بدل از باغ و زمین سرکشی
شغل شریفت به مسافرکشی
گله رو که«هی» میزدی، یادته؟
کوه و کمرنی میزدی، یادته؟
یادته اون سال که با مشتی شعبون
ماه صفر، راهی شدین خراسون
یادت میاد «ربابه»، دستش درست،
کنار چشمه، رختها تو میشست
یادته دستاتو حنا میذاشتی
شب که میشد، درها رو وا میذاشتی
تو دهتون، سرقت و دزدی نبود
کار واسه همسایه، مزدی نبود
قبل شما، جنهای طفل معصوم
صبح سحر، جمع میشدن تو حموم
لنگ و قطیفه توی بقچههاشون
نگاه آدما به سم پاشون!
]اصالتاً جنای ناموسپرست
به هیچ خانمی، نمیزدن دست
نه زن، سحر، بیرون خونه میرفت
نه جن به حموم زنونه میرفت
جن واسه خانمها یه جور خیال بود
اونم که تازه، جن نبود و «آل» بود![
مشدی حسن چای و سماورت کو؟
سینی با قالی و گلپرت کو؟
ای به فدای ریخت و شکل و تیپت
بوی چپق نمیده عطر پیپت
مشدی حسن، قربون میز و فایلت
قربون زنگ گوشی موبایلت
اون که دهاتی و نجیبه، مشدی
میون شهریا غریبه، مشدی
چقدر خوبه چله زمستون
سنبلطیب و کاسنی و سهپستون
کنج اتاق، یه جای خلوت و دنج
شربت نعنا و بهارنارنج
کرسی و چای نبات و هورتش خوبه
خارش و خمیازه و چرتش خوبه
عطر چلو که از خونه در میرفت
تا هف تا کوچه اون طرفتر میرفت
شیطونه وقتی رخنه تو دل میکرد
بوی غذا روزه رو باطل میکرد
اون زمونا که نقل تربیت بود
آدمکشی یه جور معصیت بود
کسی، کسی رو سرسری نمیکشت
به خاطر دری وری نمیکشت
معنی نداره توی عصر «سیدی»
بزرگ و کوچیکی و ریشسفیدی
پدر با ترس و لرز و با احتیاط
میکشه سیگارشو کنج حیاط
پسر که بیشراب، تب میکنه
بدون ترس و لرز،«حب» میکنه
مادره با خفت و خونهداری
میسازه اما دختره فراری
اگر دیدی دختره دست تکون داد
یه وقت بهت در باغ سبز نشون داد
بپا یه وقتی دست و پات شل نشه؟
پنالتیش از صدقدمی گل نشه؟
فتنه و دعوا سرنونه مشدی
دوره آخرالزمونه مشدی...
مشدی حسن، مرد سیاسی شدی
اهل اصول دیپلماسی شدی
سیورساتت شده بحث و تفسیر
نقل و نباتت شده بحث و تفسیر
با تقی و امیر و سام و خسرو
تو تاکسی و تو ایستگاه مترو
تو هرکجا آدم زندهای هست
یا محفل کسلکنندهای هست
بد به حفاظت و حراست میگی
لم میدی و نقل سیاست میگی
سیات خارجه و داخله
حکومت مدینه فاضله
نظم نوین و چالش رواندا
مخالفان دولت اوگاندا
روابط جدید مصر و سودان
کنارهگیری امیرعمان
نرفتهای هنوز تا ورامین
کنایه میزنی به چین و ماچین
با چشم بسته، تیر درمیکنی
توهر چی اظهارنظر میکنی
از مد و سایز کفش آلندلون
تا به گشادی شکاف ازن
هرچی که چشمت دید و خواست،میشی
یه روز «چپ»، یه روز «راست» میشی
یه روز مشتت روهوا میبری
برای لغو حکم آقاجری
یه روز میگی که «والا این کافره
د یالا زودتر بکشیدش، بره»
یه روز فکر جنگ با جهانی
یه روز اهل بحث و گفتمانی
عینهو رنگ چشم آبجی اقدس
حزب و گروه تو نشد مشخص!
در پایان هم براتون فایل تصویری این شعر رو البته به صدای شاعر و ناقص تر از این گداشتم برین برزین تو مبایلتون حالشو ببرین
از این به بعد برای هر پست یه فایل صوتی هم حد اقل مهمان ما هستید اگر خوشتون اومد بگین حتما ادامه بدم
یا علی http://www.easyul.com/dl/4034/mashdi hasan.3gp.html
تو ستاد بودم .یه نفر از زنجان برای دیدن دبیر ستاد اومد بعد از کلی احوال پرسی گفت اگر برای دیدار با آقا(مقام معظم رهبری )کارت ورود به جایگاه ویژه می خواین بگین بدم دبیر ستاد هم اونجا گفت بله از خدامونه و سه تا گرفت برای خودشون و فرزندشون و راننده شون که با هم بتونن برن و هم دیگه رو گم نکنن .
من اونجا می خواستم که بگم اقا به ما هم بدین اما چون بقیه اعضای ستاد هم بودن و من هم عادت به درخواست هایی که احتمال رد شون هست ندارم هیچی نگفتم در عین حالی که هر سال هم دوست داشتم برم جایگاه ویژه واقا رواز اون جا ببینم اما قسمت نمی شد اما امسال با دیدن این صحنه خیلی آتیش گرفتم گفتم خدا ان شاءالله امسال برام درست می کنه و این جریان گذشت
.
.
.
.
با بچه های مجمع شهید چمران بودم (اونجا کار نظارتی می کنم)که یهو دبیر مجمع بهم گفت حاجی میخوای کارت ویژه برای دیدار با اقا منم که قند تو دلم آب شد گفتم اره (نامرد می خواست کار خودش درست بشه برا همین به ما اینو گفت)گفت پس برو از فلانی کارت منو بگیر برا خودتم میده منم از خدا خواسته موتورو سوار شدم با سرعت به سمت خونه فلانی (البته اسمش چیز دیگه ایه اما...) خلاصه وقتی رسیدم ،اون آقا به ما دو کارت داد که بیا این یکی اضافه هم برا هر کی که خواستی (چون کارت دبیر رو به یک نفر دیده داده بود قبلش)دیگه دل تو دلم نبود روز سال تحویل هم که شب تا دیر وقت بیدار بودم وصبحش تا اذان ظهر خوابیدم (البته اینم بگم که من سالم بر اساس آیه مبارکه قران سال قمری است نه شمسی به همین خاطر اعتقاد به لحظه تحویل سال و این چیز ها ندارم) بعد پاشدم با عیال رفتیم منزل پدر خانمم و از اونجا رفتم به سمت حرم اصلا نمی دونی چه حالتی داشتم که نگو نپرس تا اون سال هیچ وقت به دیدار اقا با اون وقار که همراه با عطش بود، نمیرفتم اما هنوز مزه اش رو نچشیده بودم ثانیه ها برام تبدیل به ساعت شده بود ولحظات هم برام غیر قابل وصف.
به هر صورت رسیدم به حرم قدری معطل شدم تا اینکه رفیقام اومدن و با هم رفتیم صدای مردم از بیرون حرم میامد و صدای مجری که داشت سین برنامه ها رو بیان می کرد مردم شعار میدادن وهمچنان لحظه ها برای ما ساعت بود من که از شوق نمی تونم حرف بزنم هر قدم که به حرم و در ورودی نزدیک تر می شدم انتظارم سختتر عطشم هم بیشتر نفسهایم کند تر و در سینه ها حبس تر که به لحظه ای که سالها انتظارش را می کشیدم میرسم، وای نگو از عشق که معنایش برای هیچ کس مشخص نیست الا اینکه آن را چشیده باشد همه چیز برایم بی معنا بود جز قدم برداشتن به سمت جایگاه و حرکت به سوی دیدار معشوق دلها آری بعد ساعتی که نه سالهایی به آخرین (پنجمین )مکان تفتیش بدنی رسیدیم بعد از رد شدن از آنجا دیگر توان ایستادنم نبود که انگار دلربایی با قدرت بی نهایت بالا دلم را به سوی خود می کشاند و من بدون اینکه از رفیقان همراهم یادی آورم نا خواسته قدم به قدم جلو می رفتم صدا واضح تر می شد آقای طبسی مشغول صحبت بودند اما شوق دل سمت دیگری بود .از در صحن وارد شدم و همان جلو نزدیک در نشستم وقتی نگاهم به بالا افتاد نبضم نشست و قلبم شکست چرا که صندلیی که قرار بود مقام معظم رهبری بر روی آن تکیه کنند و الان جناب آقای طبسی تولیت آستانقدس بر روی آن مشغول ارائه گزارش کار 1386 بودند دیده نمیشد وای این همه شوق این همه عطش نمی شود از این جا دید که همان جای معمولی ها بهتر بود لا اقل هرچند دور اما زیارتش مقدور بود آری با ناراحتی دل نشستم اما بعد از اینکه تولیت آستانقدس رضوی علیه السلام سخنرانیشان به اتمام رسید و تا مجری برنامه اعلام سخنرانی مقام معظم رهبری را به عنوان برنامه بعدی خواند و همزمان با ورود آقا دیگر نا خواسته همگان بلند شدند و مردم هم مرا که بلند شده بودم همراه خود بردند تا جایی که مکان نشستن مشخص شد و بارقه عشق دوباره به فوران امد که نه تنها آن صندلی را بلکه چهره زیبای آن دلبر عشاق زمین را همان کس که برایش تمام نفسم را همان وقت که خواهد به فدایش بنمایمبه عیان آمد و شد قسمت من تا که ببینم رخ آن گلبن گل را ومن هم مانند تمام کسانی که اطراف من بودند نا خواسته شروع به گفتن نمودم دست خودم نبود آنجا دیگر برایم هیچ چیز واقعا معنا نداشت جانم از تن بیرون می رفت و باز به شوق دیدارش برمی گشت که مبادا لحظه ای از دیدارش محروم بمانم اری چهره اش نورانی بود نه نه اشتباه گفتم نور از چهره او معنا می گرفت وکسب نور می کرد آری این شد تا شاید از آن نور تو را هم کمی عیان شود و ملموس باور نداشتم توانسته ام آن چهره به حق نورانی را از این نزدیکی در فاصله ای کمتر از 30 ،40 متر ببینم نه دست خودم نبود من هم شروع کردم : صل علی محمد بوی خمینی آمد
بله آمد با چه جلال و شکوهی هم امد ، امد که دلم را با خودش برد مرا که تا به آن لحظه تمنای وصالش در دل بود آنجا با فریاد شوق بر آوردن که: صل علی محمد بوی خمینی آمد از دل بیرون می ریخت
آری به لحظه وصال رسیدم مستش بودم مست تر شدم دیوانه اش بودم بی آنکه ببینمش اما حال دیده ام از حد دیوانه گی هم گذشته ام نمیدانم واقعا نمیدانم چگونه آن لحظه را ترسیم کنم بلکه نمی توان آنرا ترسیم کرد لذت عشق را بیان کردن فقط بیان الکنن نویسنده یا گوینده را می رساند
که می تواند ، واقعا که میتواند لذت عشقش را به دیگری بچشاند هم چنان مست بودم و در عین حال به تمامی کلماتش گوش جان سپردم فرا گرفتم فهمیدم و از دستوراتش برنامه سیاسی امسالم را طراحی کرم که نو اوری و شکوفایی را شعار این سال قرار داد . و اینک می گویم سید علی : من فدای تو که نه بی ارزشم اما فدای آن چشمان با ارزش تو که قطعا به مولایش نظر دارد میشوم .اما از لحظه جدایی هیچ نگویم که تلخ است و تلخ است وتلخ ودلسوز در آخر با تمام جان می گویم
وای اگر خامنه ای اذن جهادم دهد
ار تش دنیا نتواند که جوابم دهد
و
ای رهبر آزاده آماده ایم اماده
ببخشید که اگر طولانی شد اما وصف العشق نصف العشق
یا علی
با عرض عذر خواهی از این که یه مدت ما نبودیم می خواستم بگم که علتش اینه که به جهت شغلمون ما در این ایام یکم زیادی سرمون شلوغه برا همین ان شاءالله ما رو می بخشید.اما
امروز می خوایم بگیم که از کجا شروع کنیم(تو هم مارو گرفتی ها الان 5تا پست فرستادی که از کجا شروع کنیمحالا باز امروز می گی از کجا شروع کنیم.)باشه ببخشید منظورم اینه که امروز اگر بحثمون کامل بشه می فهمیم که بحث اسلام را باید از کجا شروع کنیم.و از این هفته به بعد شروع می کنیم.قبول ؟
هفته پیش قول داده بودیم که بگیم چه علمی به درد می خوره و از حدیث جواب بگیریم باشه ج.اب اینه که ای مردم دنیا بدونید که علم سه قسمت هست که رسول الله ما شیعیان اون رو برا همه مردم بیان کرده واین سه قسمت هم شامل:
1-آیَةٌ مُحْکَمَةٌ
2-فَریضَةٌ عادِلَةٌ
3-سنة قائِمَةٌ
بعد رسول الله می فرماید هر چه غیر از این باشد فضل است .
همینچهار لفظ توضیح دارد تا ما بفهمیم که چه علومی نزد رسول مکرم اسلام که در آستانه رحلت جانگذازشان هستیم مورد قبول هست واما توضیحک بسیار کوچکی راجع شماره 1
آیة در زبان عرب به معنای دلیل است ودلیل مجکمی که در اینجا بیان شده است به همین معناست یعنی دلیل های نحکم که با عقل ثابت شود پس با این توضیحات علومی مثل فلسفه ،منطق و علوم استدلالی قابل قبول است که من جمله این علوم علم عقایداست که اولین بحث ما هم از این علم شروع میشود.
فعلا بسه
از نظزاتتون مارو مستفیض کنید.
خدا نگه دارتون ضمن عرض تسلیت به مناسبت شهادت حضرت رسول و امام حسن کجتبی و امام رضا علیهم السلام
دختر بدر الدجا امشب سه جا دارد عزا گاه می گوید حسن گاهی پدر گاهی رضا
سلام برادران وخواهران گرامی که لطف دارند و به ما سر میزنن
یه تقاضای کوچیک که یک کمی باعث به هم ریختگی وبلاگمون شده اینه چون ما الان در وبلاگ سه تا نویسنده داریماز شما خواهران وبرادران عزیز تقاضا می کنیم که دقت بفرمایید برای کدوم نویسنده دارید پیام میذارید چون که ما ها به پیامهای همدیگه دسترسی نداریم بسیار از لطف شما ممنون .
سلام
به شما
من از امروز به همراه شما هستم تا براتون اموزه های زندگی رو از نظر اسلام از کتابهای مختلف بنویسم
امیدوارم بتونم قدم خوبی رو دز راه اعتلای دین مبین اسلام بردارم.
ضمنا از کمک شما هم بی نیاز نیستم
بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله انبیاء زدند
نوبت به اولیاء که رسید اسمان تپید زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
وان در که جبرئیل امین بود محرمش اهل ستم به سینه خیر النساء زدند
پس اتشی که ز اختر الماس ریزه ها افروختند و بر حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود کندند از ندینه و در کربلا زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده یود فریاد بر در حرم کبریا زدند.